چند روز قبل نیکان حوصله ش سررفته بود وداشت بهانه میگرفت بغلش کردم بردم دم یخچال معمولا یه چرخی تو یخچال میزنه بعد اروم میشه اشاره کرد به ظرف ماست که بده بعد هم گریه که بذار بازی کنم خلاصه نتیجه این شد که میبینین ...
این روزها دیگه خونه امن نیست یعنی هرکاری که فکرشو نمیکنم نیکان انجام میده همه جا میره وسعی میکنه دستشو به همه چیز بگیره وبلند بشه چند روز پیش داشت پشت سر من میومد برگشتم دیدم در اتاق را بست وموند پشتش با چه سختی اوردمش بیرون امروز صبح ماشین لباسشویی را روشن کردم بعد با این فسقلی مواجه شدم این روزها عین فرفره همه جا پیداش میشه عزیزم این روزها اینقدر قشنگ حرف میزنی وکلمات را ادا میکنی که من دلم میخواد گازگازیت کنم میگی ددددددد بابابابا ....... وقتی تعجب میکنی میگی عه عه عه ...
روز جمعه ٢اسفند ٩٢ به اتفاق خانواده رفتیم بهشت زهرا هنوزم باورم نمیشه که ٥سال از رفتن مامان میگذره بعضی روزها حس میکنم تو خونه است و با نیکان بازی میکنه کاشکی نیکان را میدید ...... نیکان داره با مامان بزرگش صحبت میکنه ...